روایت هابیل و قابیل و قربانی

قابیل از برادرش هابیل بزرگ‌تر بود و علت قربانی کردن نیز یکی از دو کار بیان شده است که بنا بر دیدگاه عده‌ای از علما و برخی از روایات برای جانشینی و خلافت پس از حضرت آدم(ع) بوده که خداوند به آدم(ع) دستور فرمود اسم اعظم را به هابیل بیاموز و او
 را جانشین خود معرفی کن و هنگامی که آدم(ع) این دستور را اعلام کرد، قابیل زیر بار نرفت و گفت من شایسته‌تر به مقام خلافت و جانشینی هستم و این دستور خدا نیست، بلکه نظر شخصی خود تو است. بنابر این، حضرت آدم(ع) فرمود برای اثبات شایستگی خویش قربانی ببرید، قربانی هر کدام قبول شد او شایسته جانشینی است که سرانجام قربانی هابیل پذیرفته شد و همین امر سبب شد قابیل حسادت ورزد و برادرش را به قتل برساند.

گروه دیگر گفته‌اند علت دستور به قربانی کردن دو برادر، دستور خداوند مبنی بر ازدواج هر کدام از آن دو با خواهر دو قلوی دیگری بوده است که چون خواهر قابیل زیباتر از خواهر هابیل بود، این دستور مورد اعتراض و انکار قابیل قرار گرفت و حضرت آدم برای اثبات این که این دستور از سوی خداوند است نه از جانب خودش آنان را با قربانی کردن راهنمایی فرمود.
نگاره: قابیل از برادرش هابیل بزرگ‌تر بود و علت قربانی کردن نیز یکی از دو کار بیان شده است که بنا بر دیدگاه عده‌ای از علما و برخی از روایات برای جانشینی و خلافت پس از حضرت آدم(ع) بوده که خداوند به آدم(ع) دستور فرمود اسم اعظم را به هابیل بیاموز و او را جانشین خود معرفی کن و هنگامی که آدم(ع) این دستور را اعلام کرد، قابیل زیر بار نرفت و گفت من شایسته‌تر به مقام خلافت و جانشینی هستم و این دستور خدا نیست، بلکه نظر شخصی خود تو است. بنابر این، حضرت آدم(ع) فرمود برای اثبات شایستگی خویش قربانی ببرید، قربانی هر کدام قبول شد او شایسته جانشینی است که سرانجام قربانی هابیل پذیرفته شد و همین امر سبب شد قابیل حسادت ورزد و برادرش را به قتل برساند.
 
 گروه دیگر گفته‌اند علت دستور به قربانی کردن دو برادر، دستور خداوند مبنی بر ازدواج هر کدام از آن دو با خواهر دو قلوی دیگری بوده است که چون خواهر قابیل زیباتر از خواهر هابیل بود، این دستور مورد اعتراض و انکار قابیل قرار گرفت و حضرت آدم برای اثبات این که این دستور از سوی خداوند است نه از جانب خودش آنان را با قربانی کردن راهنمایی فرمود.‏

حکمت

آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت زندگیش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش 
آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده.
اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
«در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست».
آهنگر مدتی سکوت کرد و ادامه داد:
«گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد».
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
«می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم، این است : «خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن».
نگاره: آهنگری پس از گذراندن جوانی پرشر و شور، تصمیم گرفت زندگیش را وقف خدا کند. سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد.
یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت: «واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده».
آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده.
اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود:
«در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ی فولاد را به اندازه‌ی جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست».
آهنگر مدتی سکوت کرد و ادامه داد:
«گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سر، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه‌ی شمشیر مناسبی در نخواهد آمد».
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
«می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم، این است : «خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن».‏

درد آور اما جالب

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا...دخترک خودش را


جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم


 کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟


معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و 


مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و


 دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟



فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش 


باهاش صحبت کنم )


دخترک چ
انه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...

 اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

 اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه

نکنه... اونوقت... 

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من

 دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... 

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم... 

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... 

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد...

تعمیر ، تولید ، توزیع و فروش انواع مبلمان مرغوب

گروه تولیدی / توزیعی گلسرخ بروجرد تقدیم میکند:

تولید،

توزیع،

تعمیر

و فروش انواع مبلمان و پشتی های قدیمی و جدید،

فومی،

ابری،

چوبی و کارتنی.

فروش انواع پارچه های مبلی،

انواع لوازم مبلمان و پشتی بصورت کلی و جزئی.

فروش انواع پتوهای ایرانی وخارجی،

انواع روفرشی های مخمل،طرح فرش، سنگین و سبک

انواع موکت، گلیم،فریز،هیت ست طرحدار وعروسکی

انواع فرش و گلیم فرش،

بصورت عمده فروشی و خرده فروشی،

قبول انواع سفارشات مشتریان،کلی و جزئی،

ارسال به تمام نقاط استان لرستان و استانهای همجوار.

با بیش از بیست سال تجربه در تولید پشتی های مرغوب سنتی و نوین در استان لرستان