هشدار در مورد کلاه برداری پیامکی

سلام دوستان

لطفا مراقب کلاهبرداریهای پیامکی باشید، 
چند روز پیش پیامکی به یکی از خطهای ایرانسلم اومد  که شما در جشنواره پائیزه ایرانسل برنده یک دستگاه تلوزیون47 اینچ.... شده اید برای دریافت جایزه مشخصات دقیق به همراه آدرس خود را برای ما اس ام اس کنید
 اولش کمی شک کردم اما وقتی به همون شماره فرستنده زنگ زدم  تلفن گویا میگفت: به بخش مسابقات......ایرانسل خوش آمدید وبعد از چند لحظه گفت شما به اپراتور وصل میشوید و....
خلاصه با اپراتور که حرف زدم قانع شدم که یقینا همه چی درسته وخوشحال شدم روز بعد اس ام اس دیگه ای فرستاد که شما میبایست مبلغ سی هزار تومان هزینه ارسال وبیمه بصورت 6 عدد کارت شارژ 5000 تومانی برای ما ارسال کنید و فقط تا ساعت 11 امشب (حدود 3 ساعت وقت) فرصت دارید تاریخ تحویل جایزه هم سه روز دیگه درب منزل . من ساده لوح هم برای اینکه فرصت رو از دس ندم سریع شارژارو براشون فرستادم اما ....
بعد چند روز با 700 تماس گرفتم و متوجه شدم کلک خوردم وگفتن که اون کلاهبردارا شماره خودشونو دایورت کردن رو خط ایرانسل. اولش ناراحت شدم
 اما بعد  با راهنمایی اپراتور ایرتور ایرانسل به نمایندگی ایرانسل در بروجرد مراجعه کردم دیدم خانمه خیلی با خیال راحت گفت که این یه نوع کلاه برداریه و شما میبایست به دادسرا بری و شکایت بنویسی و فلان وفلان تا شاید ما بتونیــــــــــم این شیـــــــــــــــادا رو پیدا کنیم . با خودم گفتم سی هزار تومن اونا دو در کردن چند برابرهم باید خرج کنم تا شاید اونا رو بگیرن، پس بهتره بذاریم اونا حال خودشونو بکنن ( همون شیادا) و بهشون هم تبریک میگم که تونستن منو که خیلی ادعای زرنگی میکردم رو دودره کنن و بهشون بگم افراد ساده لوح امثال من رو بدام بندازین وخیالتون هم راحت باشه که ایرانسل حامی و پشتیبان شماست چرا که اگه میخواست جلوی کار شما رو میتونست بگیره اما ظاهرا ... "دزد نگرفته پادشاهه"
اما یه پیشنهاد برای ایرانسل دارم و اون اینکه بجای این همه تبلیغ الکی و بیخودی در رسانه ها ، کاش یه کم در مورد همین نوع کلاهبرداریها برنامه بذاره و حسن نیت خودش رو به ملت نشون بده.

حسرت

کی از وضع کنونیش راضیه ؟
نگاره: کی از وضع کنونیش راضیه ؟‏
نگاره: کی از وضع کنونیش راضیه ؟‏

ما ز یاران چشم یاری داشتیم...

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس ایا فکرما را کرد؟ نه
فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه
هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه
هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود ازما می‌گریخت
چند روزی است که حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل می‌زنم
گاه بر حافظ تفأل می‌زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که جانم را گرفت

« ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»

ارزش یک روز زندگی

دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. 

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی.
نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. 


داد زد و بدو بیراه گفت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جاروجنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت و باز هم خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، این بار خدا سکوتش را شکست و با صدایی دلنشین گفت:

"عزیزم بدان که یک روز دیگر را هم از دست دادی! تمام روز را به بدوبیراه و جاروجنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقیست. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن."

لابه لای هق و هقش گفت: "اما با یک روز... با یک روز چه کاری می توان کرد...؟"

خدا گفت: "آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را درنیابد، هزار سال هم به کارش نمی آید." و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت:

"حالا برو و زندگی کن..."

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید. اما می ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود و زندگی از لای انگشتانش بریزد.

قدری ایستاد... بعد با خودش گفت: "وقتی فردایی ندارم، نگاه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد، بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم."

آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سرورویش پاشید، زندگی را نوشید و بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود، می تواند پا روی خورشید بگذارد و می تواند...

او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ... اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن ها خوابید، کفش دوزکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنهایی که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد، او همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد، لذت برد و سرشار شد و بخشید، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد
نگاره: دو روز مانده به پایان جهان، تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است. 

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی.
نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد. 


داد زد و بدو بیراه گفت، خدا سکوت کرد، آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جاروجنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. به پروپای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت و باز هم خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، این بار خدا سکوتش را شکست و با صدایی دلنشین گفت: