گر نرفتم هر دو پایم خسته بودتیشه گر افتاد دستم بسته بودهیچ کس ایا فکرما را کرد؟ نهفکر دست تنگ ما را کرد؟ نههیچ کس از حال ما پرسید؟ نههیچ کس اندوه ما را دید؟ نههیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود ازما میگریخت
چند روزی است که حالم دیدنی است
حال من از این و آن پرسیدنی است
گاه بر روی زمین زل میزنم
گاه بر حافظ تفأل میزنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که جانم را گرفت
« ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»